10/04/2005

اشک تو داند که غم من دریا ست

گل من گريه مكن
كه در آينه ي اشك تو غم من پيداست
قطره ي اشك تو داند كه غم من درياست
گل من گريه مكن سخن از اشك مخواه كه سكوتت گوياست
از نگاه كردنت احوال تو را مي دانم
دل غربت زده ات بي نوايي تنهاست
من و تو مي دانيم چه غمي در دل ماست
گل من گريه مكن اشك تو صاعقه است
تو به هر شعله ي چشمان ترم مي سوزي
بيش از اين گريه مكن كه بدين غمزدگي بيشترم مي سوزي
من چو مرغ قفسم تو در اين كنج قفس بال و پرم مي سوزي
گل من گريه مكن
که در آيينه ي اشك تو غم من پيداست
قطره ي اشك تو داند كه غم من درياست

0 comments: