10/27/2005

Beneficent(m2t)

گفتم نشانم بده
اگر چشمه ای آنجاست
گفت چو شدی تشنه ترین
قلب تو دریاست

image hosting by http://hostedpictures.com/

10/26/2005

نيايش

آيا هيچگاه
در دل شب
دور از هياهوي زندگي
بآسمان پر ستاره نگاه كرده ايد
و روح شما بعظمت و زيبائي آن مجذوب شده است
اين احساس احترام وستايش بعظمت وزيبائي
واظهار خضوع و تسليم در برابرخالق آن
نيايش ناميده ميشود
نيايش ارتباط قلبي انسان است با ذات عالم هستي
نيايش،راز ونياز دروني انسان با كمال مطلق
نيايش،كشش روح است بسوي كانون غير مادي جهان
نيايش،پرواز انسان است بسوي پروردگار عالم
نيايش،منحصر بانسانهانيست
تمام موجودات عالم
در نيايشي بزرگ شركت دارند
هر يك بزبان خود
خدا را تسبيح ميكنند
شعله شمع خود نيايشي است
و سوختن پروانه
نيايشي ديگر
....
خندهءمعصوم كودك نيايشي است
و مهر پاك مادر نيايشي ديگر
......
نيايش،يك مسر روحاني و يك مكاشفه دروني است
كه در آن عصارهءوجود آدمي ميجوشد
ميسوزد
بروح مبدل ميشود
بفراخناي عالم هستي بالا ميرود
ودر وجود كل حل ميگردد
آدمي قلب دارد
كه مركز احساس عرفاني
وارتباط كانون نامرئي حيات
و درك زيبائي است
اين قلب با محصولات عقل سيراب نميشود
نيايش،لطيف ترين وعميقترين نيازفطري قلب است
هنگام نيايش
پرده هاي ضخيم عالم محسوسات
از روي قلب بكنار ميرود
و مشعل فروزان روح آدمي
نور افشاني ميكند
نيايش آرامش ضمير ميآورد
نفس را تصفيه ميكند
روح را انبساط ميدهد
ايجاد نشاط ميكند
و ظرفيت وجود انسان را
از كمال مطلق لبريز مينمايد
در ميان نيايش ها
نيايش عشاق،شوري ديگر دارد
در ميان عشاق عالم نيز
علي جايگاهي خاص دارد
علي مظهر كمال عشق و انسانيت
آنچنان عاشقانه راز ونياز ميكند
كه دل آدمي آب ميشود
آنهمه قدرت و شجاعت
بآنهمه خضوع و بندگي
آنهمه شور و عشق
بآنهمه ترس از فراق
........
راستي كه ما فوق طاقت بشري است
اگر پير زني ضعيف
كه قدم بدروازه مرگ نهاده است
از ترس و وحشت در مقابل خداي تضرع كند
چندان تعجب آور نيست
يا بيچارهءمضطري
كه جبر زمان بيرحمانه خروش كرده است
امن يجيب"بگويد"
....باز هم قابل درك است
ولي آنجا كه قدرتمندترين و بي نياز ترين مرد روزگار
از شب تا بصبح
خاضعانه راز و نياز ميكندوميگريد
قابل فهم بشري نيست
علي فرياد ميزند
‌خدايا
من بخاطر ترس از جهنمت ترانمي پرستم
به بهشت تو نيز طمعي ندارم
تو شايسته پرستشي
ومحرك من فقط عشق به تو است
علي تاجر پيشه نبود كه با خداي خود معامله كند
و در ازاءعشق پاداشي بخواهدعشق شيرازهءحيات و هستي او بود
و بدون عشق نميتوانست زنده بماند

دنیا در علی گم شد ما در دنیا
عشق واقعی از آن علی است
نه آن چیزی که ما هر روز میگوییم
ع ش ق
عشق او کجا و ما کجا
شب بیست و سوم ما رو هم دعا کنید
3/8/84

10/23/2005

Refresh

سلام
عکسهای وبلاگ
مدتی هست که فیلتر شده شاید این فیلتر شکن بتونه مشکل ر و حل کنه
روی هردو عاشق کلیک کنید

10/20/2005

در هجوم این بی کسی ها تنهام


وقتی این عکس رونگاه میکنم دلم میگیره
شاید یه جورایی داره حرف دل منو میزنه
میگه که تواین دنیا
پراز
.....
دستهایی به سویم دراز است که من از باطنشان
بی خبرم
به شما چی میگه؟

10/13/2005

دل من بلوریه

اولین باری که دیدمت
دلمو امانت دادم بهت
بهت گفتم مواظبش باش
آخه میدونی که چیه ؟
جنسش یه جورایی شکستنیه
نمی دونم چی شده بود
ولی یه بار که حواست نبود
از دستت افتاد وشکسته بود
میدونستی نمیتونی ببینی رنگ ضمیرم رو
تندتند جمع کرده بودی دل شکسته ام رو
دیوونه حواست کجابود، بریده بودی دستت رو
آخه ، دل شکسته که ارزش نداره
واسه خاطرش، قلب و جونت درد بگیره
نمی دونم چه حوصله ای داشتی
نشستی و اون ها رو بهم چسبوندی
وقتی خواستم پس بگیرم امانتیم رو ،
طفره میرفتی ومن همش میخواستم، دل شکسته ام رو
دیدم که جمع شده اشک، تو چشمای قشنگ تو
دلمو بهم دادی اماحیف که شکسته بود
درسته که مثل اولش نبود
ولی چون از تو رسیده بود
از اولش هم قشنگ ترشده بود

10/09/2005

بایدها و رویاها ؛کدامیک؟


هر وقت
دلم واست تنگ ميشه
ابرها رو صدا ميزنم بيان پايين
بعد سوارشون ميشم
و ميرم اون بالا بالاها ميشينم
و زار زار گريه ميكنم
پس بدون هر وقت بارون مياد
دلم برات
تنگ شده

10/08/2005

گل من

گل من
میان گلهای کدام دشت خفتی
به کدام راه خواندی
به کدام راه رفتی
گل من تو راز؛ما به کدام دیو گفتی
که بریده ریشه ی مهر شکسته شیشه دل
منم این گیاه تنها
به گلی امید بسته
همه شاخه ها شکسته
به امیدها نشستیم
و به بادها شکفتیم
در آن سیاه منزل
به هزار وعده ماندیم
به یک فریب خفتیم

تشنه فریاد

تصویر هادرآینه ها نعره می کشند
ما را از چهار چوب تنهایی رها کنید
ما در جهان خویش آزاده بوده ایم
.
دیوارهای کور کهن ناله می کنند
ما را چرا به خاک اسارت نشانده اید.
ما خشت ها به خامی خود شاد بوده ایم
.
تک تک ستارگان همه با چشمهای تر
دامان باد را به تضرع گرفته اند
.
که ای باد ما ز روز ازل این نبوده ایم
ما اشک هایی از پس فریاد بوده ایم
.
غافل که باد نیز عنان شکیب خویش
دیریست که از نهیب غم از دست داده است
گوید که ما به گوش جهان باد بوده ایم
اما همیشه تشنه فریاد بوده ایم
.
من باد نیستم
اما همیشه تشنه فریاد بوده ام
.
دیوار نیستم
اما اسیر پنجه بیداد بوده ام
.
نقشی دورن آینه سرد نیستم
اما هرآنچه هستم بی درد نیستم
.
اینان به ناله آتش درد نهفته را
خاموش میکنند و فراموش میکنند
.
اما من آن ستاره دورم که آب ها
خونابه های چشم مرا نوش میکنند

10/06/2005

آن روزعصر

صدای سه تار پسرک توی ایوان هر روز عصر، دخترک را همسایه ی شیدایی
شمعدانی های لب حوض کرده بود ، طلوع نگاهشان ، غروب را تماشایی میکرد ؛
یک پرده بالاتر،یک پرده پایین تر
...
آن روزعصردخترک سهراب میخواند به گمانم فردا روزخوبی باشد وسینی چای مادر
که گفت: هست دخترم ؛ فردا مهمون داری
......
حالایک ماه میشود که دست پسربه سه تارنمی رود وهرروزغروب توی ایوان باچشم های پرازاشک زمزمه میکند:شب وسکوت وسه تاری که لال مانده منم،
بیا کمی بنوازم؛بیاکمی بزنم

10/04/2005

اشک تو داند که غم من دریا ست

گل من گريه مكن
كه در آينه ي اشك تو غم من پيداست
قطره ي اشك تو داند كه غم من درياست
گل من گريه مكن سخن از اشك مخواه كه سكوتت گوياست
از نگاه كردنت احوال تو را مي دانم
دل غربت زده ات بي نوايي تنهاست
من و تو مي دانيم چه غمي در دل ماست
گل من گريه مكن اشك تو صاعقه است
تو به هر شعله ي چشمان ترم مي سوزي
بيش از اين گريه مكن كه بدين غمزدگي بيشترم مي سوزي
من چو مرغ قفسم تو در اين كنج قفس بال و پرم مي سوزي
گل من گريه مكن
که در آيينه ي اشك تو غم من پيداست
قطره ي اشك تو داند كه غم من درياست

10/03/2005

بت

بت
به نظر تو خوش باوری نیست
که آدم یه بت رو بپرسته
اونو خداش بدونه
تهایت آرزو هاش و آمالشو تو اون خلاصه کنه
و در نهایت اونو منشا تمام خوبیها و پاکیها بدونه
اما تا کی خوش باوری
ها
تا کی خود فریبی
تا کی بشینه کنار یه تندیس و با اون حرف بزنه؟سجده کنه به پاشوبا دیدنش درون رویاغرق بشه
به پاش بیفته و و دستهاش رو ببوسه
خوب فکرش رو میکنی میبینی باید یه روز به باور برسه
به باورباید بدونه که این تندیس اون چیزهایی رو که ازش میخواد هیچکدوم مهیا نمیکنه
این تلقین خودشه
ولی
چقدر اشک آور خواهد بودچقدر بغض در گلو جمع خواهد شد
چقدر سخته
موقع رسیدن به باور و شکستن این تندیس
خیلی سخت
او آیا میتواندولی میدانم نمیتواندچون تمام رنجی که از تراشیدن یه سنگ ضمخت و رسوندن اون به پیکری به نام بت در تمام وجودش لحظه به لحظه به اندازه یه دنیا آشناست
چه ضربهای چکشی که رو دستش نخورده
وچه دونه اشکهای که ازش برای جلای اون بکار نبرده
و چه سوسوی چشمانی که از دست نداده به خاطر زل زدن به تندیس به خاطر...خواسته هاش
حالا دیگه
با یقین میدونم اون نمیتونه
برج خوبیهاش رو بشکنه
ولی باید چشمشاش رو برای بدیها نا محرم کنه
چاره راه همینه
ولی
اون یه بته
فنا پذیره
پس فقط و فقط تقدیره که خواهد توانست
بر این جدایی رقم زند