4/29/2005

بوسه

بردی دل من من از تو آن می خواهم

واز گمشده خویش خبر می خواهم

سر مصرع بیت که حرفی چینی

هر آنچه ماند من از توآن می خواهم

هر دو عاشق

چرا؟

چرا؟؟؟
چرا با من
فقط با من
نمیشه چلچراغ چشم تو روشن
چرا با تو؟
فقط با تو

نگاه من نمیشه لایق خواستن
نگاه کن من چه بی اندازه از عشق توپر هستم
چگونه در سیاهی دو چشمای تو گم هستم
چگونه میرسم با توبه دنیای شکوفایی

چگونه میشکنم بی تو در اندوه شکیبایی
چگونه میکشم با تو به دوشم بار تنهایی
چگونه میبرم بی تو,امروز به فردایی
نزارتااین همه خواستن ,سبب ساز جداییشه

دلیل مرگ یک عشقه,هنوز با تو خداییشه

قاب رویایی


هر دو عاشق

هر دو عاشق

هر دو عاشق


.


4/24/2005

همه میگن حرف دل من میگم ایندفعه اعداد دل 123456789

تو1ین 2نیای وانفسها 3 ینه عاشق من 4ره نداره,جز قهر با مهربونیهای یارم
***
وقتی 5ره دلم 6هاش میشکنه وقتی میبینه میگذره روزها و 7های سالم
**
اما وقتی تو میایی سراغم به 8 میاد به یادم 9روزم و حالم و سالم
*

4/23/2005

ساحل عشق

تنها یادگاری تو
عکس Image hosted by Photobucket.comدلی بود
که برایم, در وقفه بین دو موج دریا
بر روی ماسه های خیس ساحل کشیدی

ساحل عشق



4/21/2005

هر دو عاشق


حالاکه بعدازعمری چشمم بهت افتاده
.
خوب گوش بده حرفامو
.
خوب فرصتی دست داده
.
دل درتب فریاده
.
درددلم زیاده
.
حالاکه عشقت ازدل بیرون نزاشته پارو
.
حالاکه روزگارم داره هوای مارو
.
چشمش نزن دنیارو
.
این اومدن کارو
.
من عاشق
.
توعاشق
.
هردوعاشق
.
.کارکی بودجدایی ها
.
روزگارچی ساخت ازما
.
کی دست کم گرفته عشق
.
کی اتیش زد به فرصت ها
.
لباس غم روکی دوخته
.
کی این آتیش روافروخته
.
تواین شهرگرفتارا
.
واسه خودم دلم سوخته
.
بااین عشق های بی بنیاد
.
چه خوب شدبه دلت افتاد
.
که دراینجابه یادتو......... یه قلبی میزنه فریاد
.
من عاشق
.
توعاشق
.
هر **دوعاشق

به تو می اندیشم نه تنهایی خویش

بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم

4/19/2005

بسم الله الرحمن الرحیم

In the name of God
most gracious, most merciful .
Praise be to God the cherisher and sustainer of the worlds;
Most gracious most merciful ;
Master of the day of judgment thee do we worship;
And thy aid do we seek .
Show us the straightway;
The way of those on whom thou has
Bestowed thy grace those whose [portion] is not wrath; And who go not astray

4/17/2005

سخن

SPEECH IS SILVER ,
BUT SILENCE IS GOLDEN
......................
............
...
سخنرانی نقره ای است,اماسکوت هست طلایی

4/16/2005

جاده تنهایی من

دلم میخواد برم
...
.
دوربشم ازاین دنیا
.
دوربشم ازاین دیار از خود غریب................. دوربشم ازتو،دنیای غصه,غم
.
دوربشم ازاین شهر............................ ازاین مردمان ناپاک,مرده پرست
.
دور دور................................... دور
.
دلم می خوادتاجون دارم راه برم تو یک جاده تنهامثل خودم
.
جاده ای بی تقاطع که سالها در حسرت شنیدن صدای قدمهام باشه
.
باهرقدمی که برمیدارم این جاده دلتنگ به سراب عاشقی دل پاک نزدیک تر بشه
.
دلم می خواد ازاین جاده برای یک بارردبشم واین جاده در حسرت برگشت این عابرعاشق برای همیشه بمونه
.
دلم می خواداین راهی که دارم می رم مثل افکارم پرپیچ وخم نباشه
.
دلم می خواد اگرخدابخواهدبرم اونجایی که اثری ازکینه نباشه
.
برم اونجایی که دیکه اصلازشتی نباشه حتی برای دیدن خوب و زیبا
.
دلم می خوادبرم اونجایی که واژه بودن یانبودن بی معنی باشه
.
اونجایی که هست ونیست دوخط موازی نباشه ، برم اونجایی که فرارخنده دارباشه
.
دلم می خواد برم اونجایی که اونقدربتونی دادبزنی که بغض حرفای ناگفته تودلت خالی بشه
.
اونجایی که دیگه پژواک صدای خودت روهم نمی شنوی
.
دلم می خوادراه برم
.
برم اونجایی که خاکش درحسرت قطره ای از اشک یه عاشق باشه
.
برم اونجایی که آسمونش اونقدربباره که بتونه گناهانم روازجونم بشوره
.
برم اونجایی که هواش جوری باشه که بانفس کشیدن روحم تازه بشه نه اینکه بقای عمرم باشه
.
برم اونجایی که بادش پراز قاصدکهای خوش خبرباشه
.
برم اونجایی که وقتی می تونه یک رنگی باشه ،دورنگی نباشه
.
برم جایی که ازهمه مهمتراین دروغ،بازدروغ،دروغ نباش
.
برم اونجایی که چشمان سیاه عاشقی پشت سرمسافربارون اشک نبینه
.
ولی شبای مهتابیش همیشه ستاره بارون باشه
.
برم اونجایی که تب عشق اونقدرباشه که آفتاب برای همیشه پشت ابربسوزه
.
برم سرزمینی که وقتی عاشقی خواست واسه معشوقه اش گلی بچینه
.
اول این عاشق دل پاک درسوز فراق گل باساقه اش باشه
.
آری دلم می خواهدبرم ودور شوم

4/14/2005

به یاد تو

آری از خود می گويم و آن لحظه

كتاب و قلم در دستانم ، مشغول شده ام به حفظ طوطی وار جملات .
گاهی هم برای درك بيشتر مفهومات چشمانم رو می بندم و با خود تكرار می كنم
همچنان در اين هياهو هستم
يكباره ، با ديدن واژه ای ، كه آن واژه ياد و خاطره‌ای از تو را در ذهنم تداعی می كرد ، چشمانم بر روی آن محبوس شده و حواسم مثل يك زندانی پا به فرار می گذارد و از پشت ديوارها به سوی تو سير ميكند
گويی حواسم و روحم و آمالم با هم يكی می شوند و به كنار تو می آيند
همان موقع ، تبسمی بر لبانم نقش می بندد و شور و اشتياقی در وجودم پديدار می شود ، زل در چشمانم قفل گويی كليدش را گم كرده ام
وصف ناپذير است آن لحظه وصال
در روياهايم غرق هستم و غوطه می خورم گويا محال است اين جدايی اما ناگهان ، صدای تيك تيك خفيف ساعت ، كه برای ديدن وقت محدودم كنارم است
تمام دنيايی را كه از دريچه آن واژه می ديدم به رويم می بندد و مانند پتكی حواسم را در جسمم فرو می كند
پلكی می زنم و به خود باز می گردم و آن لحظه نگاهی به ساعت می اندازم می بينم كه ای وای ... مدتی مديد را از دست داده ام ولی می دانم
آن لحظه به گنج ياد تو رسيده بودم
پس جای ندامت نيست
و به تو می گويم
اين لحضه يادم با توست گر چه نيازم مبراست

گر چه فردا بايد پاسخگو باشم