6/15/2005

???? ?? ???????

تو یه خورشید شکسته
من یه زمین سرد و خسته
بی حرارت وجودت تو یه بهت غم نشسته
من دیونه ی عاشق به خیالم تو خدای
همه شب بیدار می موندم که تو با سحر بیایی
من میخواستم توی راهم معنی زندگی باشی
واسه تو فرقی نمی کرد
بودن و نبودن من
پای خواستمو ندیدی
لحظه ی تلخ شکستن
تو هنوز تو اسمونی
من زمینم که اسیرم
من بازم در انتظارم
که نفس از تو بگیرم
تو غریبی من یه عاشق
که برات دل نگرونم
فاصله بین من و تو از زمین تا اسمونه
روزای خوب گذشته
کاشکی بر می گشت دوباره
شبای سرد جدایی باز می شد بر از ستاره
کاش می دیدم که نگاهت پر عشق مهربون
از لب تو می شنیدم غزلهای عاشقونه
تن من پر از شکایت
دل من پر از حکایت
من می خواستم با تو باشم برسم به بینهایت

0 comments: