5/29/2005
Iam just beginning
to make some definite changes
in my life
Some of them will take time
some will cause me grief,
some will mean risk
and a lot of growing pains,too
but whatever the case,
I know I will make it......
It is having someone like you
to see me through
both the good times
and the bad
taht makes me so sure.
...
Posted by محسن at Sunday, May 29, 2005 0 comments
5/22/2005
5/20/2005
غم دل
شب به بالین من خسته به غیر از غم دوست
ز آشنا یان کهن یار و پرستا ری نیست
یارب این شهر چه شهریست که صد یوسف دل
به کلافی بفروشند خر یدا ری نیست
فکر بهبود خود ای دل بکن از جای دگر
که اندر این شهر طبیب دل بیماری نیست
Posted by محسن at Friday, May 20, 2005 0 comments
5/18/2005
من&تو
من تو
این میدونم خدا هیچ نقشی بد ننوشته
.
من و جلوه کردن رخ یار در پس نقاب انتظار
تو والتهاب لحظه به لحظه که بند از بندم گسسته
.
من و یه شوق دیدار پر کشیدن دل تو خیال
توآرزوی پرواز،که رمزش بود یه زمون مهال
.
من همین رسیدن به آغوش وصال تو کافی
تو همون نور نویدی که ظلم و زوال می باری
.
من یه احساس زلال یه حس قشنگ
تو برق نگاهت تنها امید این دل تنگ
.
من شیشه و این منطق سنگ
تو لحظه بر خورد این شیشه و سنگ
.
من دلخورشدن از این همه رنگ
تو نور سفیدی که رد میشی از منشور رنگ
.
من یه حرف تازه دوستت دارم به یه زبون ساده
حال و هوای این حرف که ازش شادی میباره
.
من که که حضور آشنام ای دوست غریبه
پس چرا همه گفته هام واسهُ توشک و فریبه
.
حالا تو اون قلب شکسته
خاطرات تلخ نبسته
پشت هم حرفای که گذشته
..........................
.
mohsen 31/2
Posted by محسن at Wednesday, May 18, 2005 0 comments
5/14/2005
بارش فنا
دلم خوب به این دنیا نگاه کن خوب خوب
چی می بینی
...میدونم به یه نتیجه می رسی
احساس می کنی چراهارو
احساس میکنی این هجوم ها رو
احساس میکنی باریدن ها رو
میبینی این دروغها رو
پس خوب ببین
...................ببین این بارش فنا رو
Posted by محسن at Saturday, May 14, 2005 0 comments
5/13/2005
یک عاشق دیگر
ولی آیااین طوراست؟
این رامی دانم که اگردیوانه باشم به آرزویم رسیده ام
خدایامن احساس می کنم اگردراین دنیافقط یک نفر بودکه مامی توانستیم بدون خجالت بغلش کنیم وبااودردودل کنیم
فقط وفقط از 1نفرحرف می زنم نه از100نفر
فرقی نمی کندمردباشدیازن فقط کسی باشد که بتوانی پیشش بروی وهرچیزی راکه ازته دل داری برایش برملاکنی واوهم سراپاگوش کند
یک نفرباشدکه هرچه درصندوقچه درون دلت نگه داشته ای رابازکنی وهمه رابه او نشان دهی وازحس واقعی
Posted by محسن at Friday, May 13, 2005 0 comments
5/12/2005
5/11/2005
نور حق
رفیقی، هم زبانی،هم دلی،همره ما را ده
محبت رفته از دلها نمیدانم میدانی؟
رفاقت گم شده در ما نمیدانم میدانی؟
خداوندا در این ظلمت دل ما را به نور حق روشن کن
از این،کینه،از این ظلمت تو انسان را ایمن کن
خدایاایزد یکتا
زعرش کبریا بنگر
به کام کس نمیگردد،این چرخ بازیگر
نه جان نه جانانی،نه عشق ایمانی
که نورحق در دل افروزد
نه، کفرانسان را امید پایانی،جهان در این اتش میسوزد
آه ه ه
ای بار گاه کبریا
خداوندا در این ظلمت دل ما را به نور حق روشن کن
خداوندا در این ظلمت دل ما را به نور حق روشن کن
******
***
*
Posted by محسن at Wednesday, May 11, 2005 0 comments
5/08/2005
5/05/2005
قصه من
بازهم در دل غمگین خودردپای درد را حس می کنم
ردپایی ازفرار
گریزازتو،این دنیای پلید پرازنیرنگ
فرارتارسیدن به سرحدجنون
آری ترس
ترس ازقدمهایی که حسش صدای وهم انگیز جدایی رادرسرم می پروراند.
ترس ازماندن جای زخم این عشق نوپا
ترس از اشتباه نا خواسته
آری می ترسم زمانی فرا رسد که این صدای به اوج خود رسد وتمام وجودم را به لرزه درآورد
من که درتلاش رسیدن به خانه دوستی بودم
درزیراین لرزشها
درابعاداین آوار
محصورشوم وراهی برای گریز برایم نماند
جزمدفون شدن درزیراین آوار
می ترسم دیگرکسی قصه پسرکی
که در شبهای تاریک ومهتابی مبهوتانه به سقف خانه خیره شود
وشیرینی دیدن رویای آن شب خودرا به گذرزمان تلخ برای پیش بینی وقایع واتفاقهایی که در آینده درانتظاراوست
یااینکه بخواهد عقاید وطرزفکری راعوض کندویاخودراباآن وفق دهد
ویابه گذرزمان شیرین
برای حس کردن عزیزش درکنارش وبرای به یادآوردن مجدد گفته هایش لحظاتی بی شمارراطی می کند
نشود
وبازهم ترس ازاین فرارورفتن و فراموشی.
می ترسم دیگر کسی
می ترسم دیگر کسی قصه پسرکی که گه گاهی شبانه در کوچه های خلوت و تاریک برای شنیدن صدای جیرجیرکهایی شب زنده دار قدم می زند تا احساس کند آنها با وی هم دردند
گوش ندهد
می ترسم دیگر کسی
می ترسم دیگر کسی قصه پسرکی که فقط و فقط گلهای شب بومی دانند که اوست
که آنها را می بوید و طراوت و تازگی حرفهای این گلها را می داند
در عوض این گلها هستند که برای تشکر از همدردی های شبانه اش برای او رایحه خواب را فراهم می سازند
باری می ترسم و باز می ترسم زمانی فرا رسد که من هم مثل شهرزاد قصه گو شوم
و نتوانم قصه ام را به پایان برسانم درحالی که شهرزاد افسانه می گفت ولی من حقیقت را
او در انتظار روزهای دیگر و من درشمارش پایان این روزها.
او در انتظار زندگی دوباره قصه گو شد و من در حسرت از دست دادن 1 روز.
حال من همون کسی هستم که قصه از تو میگویم
و تمام ذهن وجودم لبریز از توست
میدانم
کارهایم روبه زوال است
چون از ذهن مشغول انتظار داشتن آزادی عمل جای بسی سوال است
می ترسم
می ترسم ثانیه ها و دقیقه ها را از دست داده باشم
فرصتها را لگدمال کرده باشم وبرای وقت ازدست رفته پشیمان باشم.
می ترسم
می ترسم جوانه عشق من در بدورویش
هنگامی که می خواهد چشم خود را به دنیای دیگر باز کند دستخوش سرمای سخت قرار گیرد قبل از اینکه حرارت عشق خورشید و رطوبت محبت در تنش نفوذ کرده باشد.
باز می ترسم که این تب عشق
تمام وجودم را بسوزاندوحتی خاکسترم هم دردست بادمحو شود.
من هرگز نخواسته ام این عشق در نطفه خود خفه شود
من هرگز نخواسته ام در صندوقچه ای را که برای اسرارم باز است ببندم
من هرگز نخواسته ام هستی ام و زندگی ام سرد و بی روح در گوشه ای پنهان و غریب در هاله ای از تنهایی باشد
من هیچ موقع نخواسته ام قبل ازاینکه عرق آمدنم خشک شود بروم
من هیچ گاه نخواسته ام از خودم فرار کنم
چون تو در آن نفوذ کرده ای
فرار از تو
فرار از خودم است
از من خویش
ازخودم وتوفرارنکرده ام
یا هیچ گاه کم نیاورده ام
چون تا اینجا من بوده ام که گفته ام و فقط شنیده ام
من بوده ام که غرور خود را لگد مال کرده ام.
من بوده ام که به همه چیز دنیا خط ابطال کشیده ام
من بوده ام که اشتیاق دیدار ها در تنم مانده
دریغ ازیک بار
......
Posted by محسن at Thursday, May 05, 2005 0 comments