خدا رحمتت کنه
7/20/2005
7/06/2005
غروب ها
اینگونه نگاهم نکن ، دلم را میگویم .تنهایی گاهی سبب میشود که در دامنه های زندگی اتراق کنی و بار سنگین تحملت را برشانه های کوه بگذاری تا خستگیت کمی در برود
راستی چه حکمتی است که من بیشتر "غروب ها" دلم برای تو تنگ میشود ! نه فکر کنی خورشیدی ، نه عزیزم خورشید شبها میرود و گلهای آفتاب گردان را به حال خودشان می گذارد
اما جالب است که حتی تو مهتاب هم نیستی که روزها بروی
در حقیقت تو هیچ وقت نمی روی که قرار باشد بیایی
***
**
*
Posted by محسن at Wednesday, July 06, 2005 1 comments
سکوت
امشب هر چه دنبال بهانه گشتم پیدا نشد
شده ام مثل کسانی که میخواستند یک جور بهانه بگیرند تا با آن آرام شوند
ولی
به احترام حرف تو که نباید فانوس به دست گرفت و گشت
بی فانوس و تنها با نور شمع دنبال آن شمعدان قشنگت گشتم
انگار امشب از آن شبهایی بود که اگر حق انتخاب داشتم نقاشیش میکردم اما حیف که نشد
آسمان و دریا رسیدن را بلد بودند و به هم نرسیدند ،اما من نقاشی را بلد نبودم و نکشیدم ،نواختن هم همینطور
برای کسی که حرف و سکوتش،دوری و دیدارش،ماندن و رفتنش و پاسخ و اشاره اش یک سمفونی رویایی با تکنوازی هنرمندانه یک شب بارانی است
چه میشود نواخت بجز
سکوت
Posted by محسن at Wednesday, July 06, 2005 0 comments
Subscribe to:
Posts (Atom)